جیغ های بنفش هنگ خروج (نقدی به فیلم بی خداحافظی)
از جوانی که کنار دستم نشسته بود پرسیدم برای چه به سینما آمده؟ گفت برای رضا صادقی
رضا صادقی آنقدر محبوب هست که شما اگر 90 دقیقه با او مصاحبه هم بکنید فیلمتان بفروشد و نگران گیشه نباشید اما ظاهرا آقای امینی دوست ندارند به عنوان کارگردان یک فیلم بازاری معرفی شوند و میخواهند فیلمشان عمیق تر از یک کار تک لایه و سطحی باشد . اما این قصد اصلا در فیلم واقع نشده و همان یک لایه و خط هم وجود ندارد.فیلمی که از تمام نماهایش معلوم است کارگردان با آنچه ساخته است ارتباطی ندارد . از همین رو هم سعی کرده به روایت موضوع اصلی فیلم که رضا صادقی است از زاویه کنجکاوی های یک خبرنگار بپردازد در عین حال دغدغه روایت و طرح رضا او را رها نمی کند که حاصل این حس تولد چند سکانس بیرون از فیلم است که رضا روی استیج در حال تمرین یا اجرای کنسرت است.
ماجرا البته فقط به یک فیلم سفارشی ختم نمیشود . کارگردان به شدت به فضاهای فیلم انتلکت علاقه مند است از طرفی بازی رضا صادقی و مجموعه ای از بازیگران نامدار سینمای ایران مخاطب را به یاد فیلم های بفروش و بازاری میاندازد از طرف دیگر عشق های مثلثی و نالیدن از وضع جامعه و سوادی خروج از کشور که اجزا تشکیل دهنده یک فیلم انتلکت جایزه بگیر است. به این ها اضافه کنید سکانسهای کش دار کنسرت ها و تمرین های رضا که چیزی بیش از 30 درصد کل فیلم را تشکیل میدهد و یک فیلم هندی تمام عیار را تصویر میکند.
فیلم نامه پر از خلع است و اصلا به نظر نگارنده گره درست و استواری خلق نمیشود که بخواهد داستان را جلو ببرد . رضا چرا به کما رفته ؟ دختر خبرنگار که به ادعای فیلم خبرنگار اجتماعی است و موسیقی سنتی گوش میکند چرا تحت تاثیر رضا قرار میگیرد؟ چرا همه آن هایی که میخواهند درست زندگی کنند یا شکست میخورند یا به کما میروند یا به خارج...
این همه هرج و مرج نا هماهنگی بین آنچه که کارگردان میخواسته و آنچه که باید ساخته می شده باعث شده همان حرف تکراری فیلم های شبه روشنفکری که کارگردان دل در گرو آن دارد هم درنیاید و فیلم ملغمه ای باشد از سکانس های بی سروته بی سرانجام و دکوری .
به عنوان مثال سکانسی که نسیم دارد با بغض زمین را پاک میکند و دیالوگ میگوید و دوربین روی دست آزار دهنده و بیهویتی هم روایتش میکند آنقدر دکوری و تکراری است که به جزء لاینفک فیلم های شبه روشنفکری تبدیل شده ؛ سکانسی که نه تنها ساختار فیلم برداری و بازی بازیگرش که حتی دیالوگهایش را هم بارها به عنوان امضای روشنفکری در فیلم های مختلف دیدهایم.
فیلمنامه به غیر از بحث گره در ساختن شخصیت ها هم عمیقا دچار مشکل است . این مشکل تا آنجایی پیش میرود که در واقع اصلا شخصیتی شکل نمیگیرد .با خوشبینی میتوان از وجود چند شخصیت نصفه و نیمه و مجموعه ای از تیپ ها صحبت کرد . برای مثال کوروش تهامی که نقش تهیه کننده دوم آثار رضا را به عهده دارد به همراه هومن برق نورد که همسر عشق اول رضاست به معنی دقیق کلمه در فیلم بد معرفی میشوند. انسان هایی که هیچ نقطه روشنی در آن ها نیست و مخاطب لاجرم باید از آن ها بدش بیاید عنصری که بعد از دهه پنجاه میلادی سالهاست که درسینما غایب است .شخصیت هایی که چیزی جز شیطان نیستند با این تفاوت که سابقه آن چند هزار سال بندگی و خوب بودن شیطان را هم ندارند.
خود رضا هم در فیلم بی اندازه دکوری از آب درآمده . آدمی که پیراهن مشکی میپوشد و بی دلیل و با دلیل همیشه بد اخلاق است و البته صدای خوبی هم دارد از موهای فر فری و خنده دار اول فیلم هم معلوم است که بچه جنوب است مثلا و ما هم باید به هر ضرب و زوری که شده باورمان بشود که او فرشته است و مثل بقیه نیست و از این حرفها...
بیشتر عناصر در فیلم حکم دکور را دارد برای مثال؛ همین موهای فر نشان از جنوبی بودن . یا لهجه ای که تنها در بعضی از سکانس ها که من اسمش را سکانس های جنوبی نمایی میگذارم از آن استفاده میشود .
تنها نقطه مثبت فیلم شاید بازی رضا صادقی باشد نابازیگری که در بین بازی تخت و سطحی و کلیشه ای تعدادی زیادی از بازیگران نامدار سینمای ایران علی رغم کارگردانی و دکوپاژ بد تقریبا تمامی سکانس ها بازی نسبتا خوب و البته بالاتر از سطح انتطاری را به نمایش میگذارد.
یا نوید که نمیدانم باید چه گونه فهمش کنم عنصری که نه شخصیت است نه تیپ نه حتی دکور! قرار است یکی از تعلیق های فیلم باشد. معشوقه و همکار دختر خبرنگار که به خاطر دلایل نامعلومی که کارگردان تا پایان فیلم هم برای ما روشن نمیکند از دفتر روزنامه رفته و جواب هیچ کس را نمیدهد و تنها ،جایی که نسیم همان دختر خبرنگار دارد با بغض ماجرای رضا را تعریف میکند بالاخره صدای او را باز هم به دلایل نامعلومی میشنویم که میگوید: "اره گوش میدم."
به هر تقدیر بعد از دیدن فیلم میشود به خوبی درک کرد که پست مدرنیسم و اعوجاج و آشفتگیش مسلکی نیست که آن را برگزید بلکه وضیعتی است که حاصل زیستن در زیست جهان آدم هایی همچون نویسنده و کارگردان "بی خداحافظی" است .